نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

عشق زندگی

نیکی شیرین من

فصل ها رو واسه نیکی میشمرم بهار تابستون پاییز زمستون ببین بهار چه قشنگه همه جا سبز میشه و... 2 تا از دوستای نیکی اسمشون بهار و بهاره هستش نیکی نمیتونه تشخیص بده بهار هم میتونه فصل باشه هم اسم فک میکنه اسم دوستاش رو میگم منتظره و میپرسه پس نیکی رو نگفتی؟ با تعجب توضیح میدم که این بهار فرق داره با اون بهار این فصله اما متقاعد نمیشه دست آخر میگم باشه میگیم یه فصل هم بسازن به اسم نیکی کلی خوشحال میشه
29 فروردين 1393

نیکی شیرینم

معمولا فرصتی نمیشه من ظهر بخوابم اما اینبار غیر قابل کنترل بودم نمیدونم کی چشمام بسته شد گاهی موقع خوب چشمام نیمه باز میمونه ولی از نظر فیزیولوژی کاملا خواب هستم هر 2-3 دقیقه یکبار نیکی صدام میکرد مامان خوابیدی؟ چشمات رو ببند یعنی گاهی آدم به مرز جنون میرسه ...
29 فروردين 1393

نیکی شیرین من

خسته خسته از خونه عزیز اومدیم کلی شیطونی کرده و دلدرد داره براش آب نبات درست میکنم نمیخوره میگم بریم دستشویی نمیاد غذا میارم نمیخوره فقط میخواد بخوابه ساعت 9 نشده که خوابش برد باباش میبرتش سرجاش لحظه شماری میکنم نیکان بخوابه که منم بخوابم چشمام باز نمیشه ساعت 11 برای نیکی شیر و عسل گرم میکنم که تو خواب با شیشه بخوره میرم سر تختش میبینم باه تو تختش دستشویی کرده شماره 2 ای بابا این که سابقه نداشت خب عوضش دلدردش خوب شد شلوارش رو در میارم تمیزش میکنم و لباس تمیز میپوشونم شیر هم نمیخوره و رو دستم باد میکنه سر شیشه رو عوض میکنم به نیکان بدم اون هم نمیخوره نیکان رو بلند میکنم شیر بدم که بخوابه نیکی صدا میکنه مامان آب از یخچال بده نیکان که از...
29 فروردين 1393

من و بچه ها

عزیزای دلم خیلی میخوامتون گاهی دلم واسه نوشتن تنگ میشه و به خاطر فرصت کم منو ببخشید گاهی هم نمیدونم چی بنویسم میترسم نوشته هام در آینده جنجالی بشن مثلا بگم که نیکی داداشش رو چنگ انداخته بعد در آینده بگید چرا و بین خواهر برادر نامیزون بشه هر چند دعوای خواهر و برادر مثل هوای بهار میمونه لحظه ای و گذرا یه لحظه دعوا میشه بعد میبینم نیکی داداشی رو بغل کرده و میگه جان جان هر چند داره از فرط بغل کردن خفه اش میکنه نیکان خدارو شکر خوش اخلاقه بیشتر میخنده مگه وقت خوابش باشه که معمولا مشخصه ولی جدیدا که بزرگتر شده بیشتر همه رو میشناسه و بهم میگه از کنارم جنب نخور مگه اینکه دورش شلوغ باشه تو این عید هم کلی بغلی شده اما از نظر خوردن اذیت...
29 فروردين 1393

عید 93

سال 93 هم شروع شد امیدوارم واسه هم پر خیر و برکت باشه هفته اول که بابا جونی شیفت بودن و ما هم خونه بودیم راستش سال تحویل هم بابایی نبودن و ما خونه عزیز بودیم خب جاش خیلی خالی بود اما امیدواریم در بقیه روزهای سال اوقات خوبی رو پیش هم باشیم ساعت 20:29 5شنبه شب سال تحویل شد و بعد از یه کم عید دیدنی با اهل منزل و عکس یادگاری انداختن به رسم هر سال رفتیم سریع خونه حاج آقا تا اولین نفری باشیم که درشون رو میزنیم (مامان ملیح صاحب خونه عزیز اینا در طبقه پایینشون سکنا دارند)خب عیدی هم گرفتید به بچه های من 30 تومن داد روزای بعد هم خونه اکرم خاله و مریم اینا رفتیم موند تا روز 6 که رفتیم ابهر و اونجا عید دیدنی و عیدی جمع کردن ،نیکان اولین با...
29 فروردين 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد